دستت را به من بده
نترس!
باهم خواهیم پَرید.
من از رویِ رؤیاهایی که رو به باد وُ
تو از رویِ بوته هایی که بارانْ پَرَست.
امید و علاقه ی من از تو،
اندوه و اضطرابِ تو از من.
واژهها،کتابها و ترانههای من از تو،
سکوت،هراس و تنهاییِ تو از من.
حضور،حیات و حوصلهی من از تو،
تَراخُم، تشنگی و کسالتِ تو از من.
هلهله، حروف، هرچه هستِ من از تو،
درد،بلا و بی کسیهای تو از من.
زندگی کن شازده کوچولو
دنیا همین طور نمی ماند
من فردا باز پیشِ تو می آیم
هر دو باهم فال می گیریم:
چنان نماندِ چنین هم
برای گذشتن است از خوابِ زهر.
جایی نرو،
سیاره ی کوچکِ ما همین جاست؛
گُل سرخ،ستاره،جهان.
همه
همین جا چشم به راهِ تواند:
فیل،کلاه،سلطان،ماه،اِگزوپِری.!
سید علی صالحی
"بهار می آید" تا تن هیچ درختی عریان نماند، لبِ هیچ طاقچه ای گرد وغبار نباشد. "بهار می آید" تا بهانه ای باشد برای کوبیدن در خانه ای که صاحبش چند سال و اندیست چشم به انتظار است که عطری آشنا آمیخته با بوی بهار نارنج های حیاط مشامش را پر کند. "بهار می آید" تا با زبان بی زبانی بگوید ،روزهای سرد وبی رحمی که از تو پوست ها کنده اند، پوست می اندازد و از پس تمام آن روزها ایامی می آید که به کام تو باشد و خورشید منحصرا برای
ادامه مطلب
قاعده بیست و یکم:
"به هر کدام ما صفاتی جداگانه عطا شده است. اگر خدا می خواست همه عینا مثل هم باشند، بدون شک همه را مثل هم می آفرید. محترم نشمردن اختلاف ها و تحمیل عقاید صحیح خود به دیگران بی احترامی است به نظام مقدس خدا."
به سختی گفتم:
- حرف هایت قشنگ است، اما من به همه چیز شک دارم، حتی به خدا.
شمس تبریزی لبخند زد:
- شک کردن چیز بدی نیست. اگر شک بکنی، یعنی اینکه زنده ای. در جستجویی.
ادامه مطلب- اگر به تو بگویند فقط چند روز دیگر زنده ای چه می کنی؟
+ منظورت را نمی فهمم.
-فرض کن سرطان گرفته ای یا ایدز یا بیماری دیگری از این قبیل و می دانی فقط مدت کمی زنده خواهی ماند.
+ آدم اگر عاقل باشد همه حساب و کتاب ها را کنار می گذارد و بقیه عمرش را خوشگذرانی می کند.
- یکی بود که همین کار را کرد. هرچه داشت فروخت.
ادامه مطلبطولانیه ولی خوندنش خالی از لطف نیست! ☺
یه کلاسِ انگلیسی هفتهای دو روز تو مدت کوتاه چند ماههای که وین بودم میرفتم. راستش انگلیسیم اینقدر خوب بود که به اون کلاس نرم، ولی دو چیزِ اون کلاس برام خیلی جالب بود .دور تا دورِ اون اتاق کوچیک صندلی بود و ماها از کشورهایِ مختلف با سنین مختلف مثلِ یه دورِ همی رویِ اون صندلیها مینشستیم و سعی میکردیم با انگلیسی حرف زدن با هم ارتباط برقرار کنیم. نیم ساعتِ آخرِ کلاس هم به حرف زدنِ هر فردِ داوطلبی راجعِ به موضوعِ تعیین شده از جلسه قبل بود.
اون روز بارونی زیبا آخرهایِ خرداد رو در وین هرگز فراموش نمیکنم. مدرسِ جوانِ کلاس از همه ی ما خواسته بود که بگیم قهرمان و الگویِ زندگیمون کیه. نوبت رسید به دخترکِ جوانِ آرومی با چشمایِ بادومی و صورتِ گردِ بامزش که برایِ ادامه تحصیل و گرفتنِ دکترا در یک رشته ی هنری به وین اومده بود. از مغولستان اومده بود. اولین مغولی بود که از نزدیک میدیدم. آروم و خجول و مهربون بود. شروع به حرف زدن کرد.
ادامه مطلبقانونى داریم که همیشه ثابت است:
"ما به محیطمان عادت میکنیم"
اگر با آدم های بدبخت نشست و برخواست کنید، کم کم به بدبختی عادت می کنید و فکر می کنید که این طبیعی است.
اگر با آدم های غرغرو همنشین باشید عیب جو و غرغرو می شوید و آن را طبیعی می دانید
اگر دوست شما دروغ بگوید، در ابتدا از دستش ناراحت می شوید ولی در نهایت شما هم عادت می کنید به دیگران دروغ بگوییدو اگر مدت طولانی با چنین دوستانی باشید، به خودتان هم دروغ خواهید گفت.
اگر با آدم های خوشحال و پر انگیزه دمخور شوید شما هم خوشحال و پرانگیزه می شوید و این امر برایتان کاملا طبیعی است.
"تصمیم بگیرید به مجموعه افراد مثبت ملحق شوید وگرنه افراد منفی شما را پایین می کشند و اصلا متوجه چنین اتفاقی هم نمی شوی"
غمش در نهانخانه ی دل نشیند*به نازی که لیلی به محمل نشیند
به دنبال محمل چنان زار گریم *که از گریه ام ناقه در گل نشیند
خلد گر به پا خاری، آسان برآرم *چه سازم به خاری که در دل نشیند؟
پی ناقه اش رفتم آهسته، ترسم *غباری به دامان محمل نشیند
مرنجان دلم را که این مرغ وحشی * ز بامی که برخاست، مشکل نشیند
عجب نیست خندد اگر گل به سروی *که در این چمن پای در گل نشیند
ادامه مطلبیه زنی میگفت:
فهمیدم شوهرم با یه دختری تو فیس بوک پی ام بازی میکردن، دختره اسم خودشو گذاشته (پروانه طلایی)
پی ام هاشونو چک کردم دیدم به همدیگه حرفهای قشنگ و عاشقانه میزنن و قرار ازدواج گذاشتن.
شوهرم تو فیسبوک اسم خودشو گذاشته(پسر دنیا دیده)
یه فکری تو سرم زد که ازش انتقام بگیرم، رفتم تو فیس بوک برای خودم یه پروفایل درست کردم و اسم خودمو گذاشتم(ابو القعقاع)
ادامه مطلبمی اندیشم که خم و راست شدن ادیسون
در آزمایشگاهش وقتی که می خواست
لامپ برق را اختراع کند، زیباترین نماز ها بود
تصور می کنم که مادام_کوری که
بهترین سوخت هسته ای (رادیم) را
کشف کرد وقتی از صبح تا شب آن
چنان غرق تحقیق بود که لب به هیچ
خوراکی نمی زد با شکوه ترین روزه ها را گرفت
ادامه مطلب
برای اولین بار قرار بود حسن فتحی سریالی درباره زندگی شمس و مولانا بسازه که حضرات فتوا دادن چون ممکن فرقه صوفیه تبلیغ بشه حرامه!!!
چند سوال برام پیش امد: چطور در مورد معاملات شبهه دار و اختلاسها و .فتوایی وجود نداره و اگه داره چرا هیچ اهمیتی داده نمیشه؟
اساسا در هر مسئله ای استفتا لازمه؟
مگر ما ادعا نداریم که بهترین و کامل ترین دین رو داریمپس چرا باید از شنیدن صدای متفاوت انقدر وحشت کنیم؟
⚑از "قیام" تا "قیمه"؛ واقعا" هیهات منا الذله؟
محرم و عاشورا در مغز استخوان ایرانیان خانه کرده است. آنچنان که حتی در یک آب خوردن ساده هم رد آن پیداست؛ "سلام بر حسین تشنهلب، لعنت بر یزید!"
یعنی حتی بعد از نوشیدن یک جرعه آب هم بسیاری از ما آگاه یا ناخودآگاه نسبت به آن موضع میگیریم اما آیا ما پیرو راه "حسین بن علی" هستیم و آنچه در دههی محرم برگزار میکنیم نسبتی با مرام او دارد یا اسیر فرهنگ غالب شدهایم؟
آنچه در تاریخ آمده این است که امام حسین(ع) بهعنوان یک آزادمرد مقابل ظلم سر خم نکرد و جان بر سر این ایمان نهاد. فریاد زد: هیهات منا الذله! (خواری و ذلت از ما دور باد) . ندا داد: اگر دین ندارید، لااقل آزاده باشید!
ادامه مطلبدر کلیسا، جک از دوستش ماکس می پرسد : «فکر می کنی میشه هنگام دعا کردن سیگار کشید؟» ماکس میگه: «چرا از کشیش نمی پرسی؟»
جک نزد کشیش می رود و می پرسد: «می توانم وقتی در حال دعا کردن هستم، سیگار بکشم.» کشیش پاسخ می دهد: «نه، پسرم، نمیشه . این بی ادبی است.»
جک نتیجه را برای دوستش ماکس بازگو می کند.
ادامه مطلبجودی! کاملا با تو موافق هستم که عدهای از مردم هرگز زندگی نمیکنند و زندگی را یک مسابقه دو میدانند و میخواهند هرچه زودتر به هدفی که درافق دوردست است، دست یابند و متوجه نمیشوند که آن قدرخسته شدهاند که شاید نتوانند به مقصد برسند و اگرهم برسند ناگهان خود را در پایان خط میبینند.
درحالی که نه به مسیر توجه داشتهاند و نه لذتی از آن بردهاند.
دیر یا زود آدم پیر و خسته میشود، درحالی که از اطراف خود و دوستداران خود غافل بوده است.
آن وقت دیگر رسیدن به آرزوها و اهداف هم برایش بیتفاوت میشود و فقط او میماند و یک خستگی بیلذت و فرصت و زمان و انسانهایی که ازدست رفته و به دست نخواهد آمد.
ادامه مطلبمشکل، عشق نیست؛ بلکه مشکل تاکید بیش از حد بر روی عشق در زندگی است؛
وقتی بیش از حد بر روی جنس مخالف در زندگی تمرکز صرف داریم و میخواهیم به هر ترتیبی به عشق برسیم ، حالمون خوب نیست و عشق برامون حکم ماده مخدر رو داره تا دردمونو تسکین بده.
عشق نباید دوای درد های ما باشه و اگر اینطور باشه و حتی اگر هم بهش برسیم، مطمئنا عشق سالمی نیست و بیمار گونه خواهد بود.
هورنای میگوید: در تحلیل روانی بسیاری از ن به اینجا رسیدیم که این ن فقط یک فکر را در سر می پروراندند:
" من باید مردی داشته باشم"
یعنی این فکر چنان بر زندگی آنها سایه افکنده که جایی برای افکار دیگر نگذاشته است، گویی در زندگی دیگر نه فعالیتی وجود دارد و نه هدفی
فاجعه اینجاست که فرد معنی و جهت و هدف زندگیشو فقط و فقط در عشق جستجو کنه!
"هیچى سلامتى "!
این همون جمله ى کوتاهیه که تا همین دو سه هفته قبل، در جوابِ "چه خبر" خیلى راحت به زبون میاوردیمش، اما حالا شاید متوجه شده باشیم که سلامتى واقعاااا "مهم ترین چیزه"!
شاید حالا متوجه شده باشیم که همون دور زدنِ ساده تو ماشین با رفیقمون خیلى خوب بود و قدرشو ندونستیم.
همون قهوه اى که تو کافه بى خیالِ دنیا، سفارش میدادیم خیلى میچسبید
همون پیتزایى که یهویى هوس میکردیم و با یه تلفن میاوردن دمِ خونه خیلى حال میداد.
همون چرخ زدنِ الکى تو پاساژ و خیابون، نعمتِ بزرگى بود.
شاید اگه از دلِ این بحران خوب و خوش بیرون بیایم،
دیگه وقتى که حوصلمون سر رفته، نگیم: اى بابا اینم شد زندگى؟!
یا سرِ یه ناراحتىِ کوچیک به این دنیا بد و بیراه نگیم
شاید اگه این روزاى سخت بخیر بگذره، از این به بعد تو جوابِ چه خبر؟ بگیم: "خداروشکر، سلامتى"❤️
درباره این سایت